بی خوابی زده بود به سرم و من بیدار ماندم
رفتم لب پنجره ی اتاقم نشستم خیابان را تماشا کردم
خیابان هم مثل دلم ساکت اما پر حرف بود
درختان سرد و بی احساسند و غمگین
هوا سوزناک تر از همیشه بود انقدر که اشک از چشمانم جاری شد
هم به خطر سوزناک بودن هوا و هم به خاطر خودم که حالم خیلی شبیه
خیابان دیشب بود
دیشب انقدر گریه کردم ودر دلم فریاد زدم که بی احساس شدم وخوابم برد
صبح که بیدار شدم دیدم خورشید باز به من لبخند میزند و فهمیدم باز امیدی برای زندگی هست
روزگار غریبیـــــــــــــــــــــــــ استــــــــ نازنینـــــــ
خدایاااااااااااااا..............
11442 بازدید
1 بازدید امروز
1 بازدید دیروز
57 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian